شعر
به نام خداوند بلند نام عرش آشیان
گرگ درون
گفت دانایی که گرگی خیره سـر هست پنـــهان در نهاد هر بــشــر
لا جـرم جاریست پیـکاری بزرگ روز و شب ما بین این انسان و گرگ...
هرکه گرگش را در اندازد به خـاک رفته رفته می شـــود انسان پـاک
هر که با گرگش مــدارا می کـــند خلق و خـوی گرگ پیدا می کـند...
در جوانــی جـان گـرگت را بگـــیر وای اگــر این گـــــردد بــا تـــو پیــــر
روز پیری گرکه باشی همچو شیر نا توانــــی در مصــاف گــرگ پـــیر...
ــ
«از فریدون مشیری»
[ چهارشنبه 92/8/8 ] [ 1:48 صبح ] [ پرستو ]
[ نظرات () ]